تمامِ توانم را جمع میکنم !
میخواهم از بودن هایت
بودن هایِ صورتی مان بنویسم (!)
پرده ی اشک را مدام کنار می زنم و . . .
از حسرتِ نداشته ها
از دلتنگی هایِ بی بُعد
از بارونِ گاه و بی گاهِ شبانه وُ
از نبودن هایمان که بُگذریم
چیزی جز هاشورِ بی پناهی را نمی توان کشید !
نمی توان نِگاشت . . .!
بابونه ی لحظه های بی کَسیِ کوثر ;
آغوش , آغوش که می گویند ,
همین بغل گرفتنِ زانوانِ غم گرفته ی
بی تو زیسته است دیگر...
هااا ؟!
(بی نشان)
دل نوشت هایِ من+دیگران :
ـ یغما گلرویی با زبانِ دلم گفت : کبوتری هستی که ردپایِ پریدنت , بر بامِ تمامِ ترانه هایِ من , پیداست !(اصلن برایِ تو گفته, کی به کیه!؟!)
ـ هر آشنایی تازه , اندوهی تازه است (وااااخعا !)
ـ هر سلامی , سر آغازِ یک حداحافظیِ دردناک است !( دور از جانِ من و دل!)
ـ همه ی لبخندها تکراریست . . . جز عکسِ تو در خیالِ آبستنِ هزار و یک غمِ من!
ـ باید برم یا تو نمیخوای بمونی ؟! (بــــُــــــغـــــــــــض)
دلتنگ شدن برایِ پــــــــــیـــــــــــــوندَم !:
پناهی می گفت:
*وقتی نباشی ... هیچی با هرچی دیگه برام فرقی نمیکنه*
اما کوثر میگه :
*وقتی نباشی . . . زمین دلیلِ گردشش رو برایِ ادامه ی حیات از دست میده!
دیگه دیوووونه وار میچرخه!
بی هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ دلیلِ جغرافیاییُ
دِلی !
به جانِ ماه بانو !
نظرات شما عزیزان: